چنان دیدم دوش که خداوند جهان را شست
سه شبانه روز است که ابرهای خزانی بر بالای شهر سایه افکنده اند و بیدریغ می بارند. باران برای من خاطرات کودکی را تداعی می کند. صدای او سرود زندگی است و شور و نشاط. باران رحمت خداست و بوی او را می پراکند. بسیار شادمانم و به شکرانه ترجمه شعری از "ویلیام ال. استیجر" تقدیم دوستان می کنم:
چنان دیدم دوش که خداوند جهان را شست
در بارش لطیف آسمانی خویش
و بامداد جهان را در آفتاب گسترد
تا خشک شود.
او هر تیغه ی باریک علف را شست و شو داد
و هر درخت لرزان را،
و رگبارهایش را بر فراز تپه ها فرو بارید
و دریای مواج را جارو کرد.
گل سفید، سفیدتر شد
گل سرخ سرخ تر شد
زیرا خداوند چهره های عطر آگین همه را شست
و آنها را در خواب کرد.
هیچ پرنده ای نیست
و هیچ زنبوری
که پرنده ای پاک تر
و زنبوری پاکیزه تر نشده باشد.
چنان دیدم دوش که خداوند جهان را شست.
ای کاش مرا هم می شست
و غبار آلودگیم را می زدود
و مانند آن سپیدار کهنسال
پاک و شفاف و در خشان می کرد.
"در پناه خداوند مهربان شاد باشید"