طبیعت همچون قبای خدا
و اکنون انسان به رودخانه و دیگر عناصر طبیعت می نگرد تا ببیند چگونه می تواند از آن بهره بگیرد. انسان به دامان طبیعت میرود -عجولانه- مین شیند و برمی خیزد و فرصتی نمی یابد تا بایستد و تماشایی کند. بماند که کسانی از مردم در آن چند لحظه چه بلایی به سر طبیعت می آورند.
چنانکه گفتیم مردم در گذشته در طبیعت و با طبیعت زندگی می کردند. هنرمندان همگام با طبیعت میشدند و ازو درس خلاقیت، خودشناسی و خداشناسی می گرفتند. چندان که تأمل می کنیم، ارتباط انسان با طبیعت -در این روزگار- ضعیف است و باید که چاره ای اندیشید.
... در سیستم آموزشی ما هم تاکنون به ارتباط با طبیعت، پرداخته نشده بود. یعنی به دانش آموز شناخت و چگونگی برخورد با طبیعت آموخته نمی شد. ما که دانش آموز بودیم ندانستیم که طبیعت چیست؟ ارتباط او با ما چیست؟ چه می توانیم از او بگیریم و چه باید برای او بکنیم؟ و ...
با تدوین رویکرد جدید آموزش هنر، در آموزش پرورش ایران -که مقوّماتی پنجگانه دارد و اولین آنها ارتباط با طبیعت است- طبیعت در کانون توجه قرار گرفته است. طبیعت منبع بزرگ الهام، خلاقیت، خودشناسی و خداشناسی است. سیری در فرهنگ و هنر جهان می تواند به ما نشان دهد که طبیعت مظهر خداست و نزدیک ترین رابطه را خداوند دارد. قرابت با طبیعت، نزدیکی با خداوند را به ارمغان خواهد آورد و صد البته صفت خداییِ خلاقیت را در جان ما شکوفا خواهد کرد، چنان که سهراب سپهری با طبیعت قرین بود و نقاشی اش می کرد و خدا را در طبیعت می دید و می سرود:
... و خدایی که درین نزدیکی است،
لای این شب بوها
پای آن کاج بلند،
روی آگاهی آب، روی قانون گیاه، ...
خانم الیزابت برت برونینگ شاعر بزرگ قرن نوزدهم انگلیس در شعر خدا در خیال کودک می گوید که خداوند خود را همچون یک راز، پشت زمین و آسمان (دو عنصر مهم طبیعت) پنهان کرده است:
گویند خدا در بلندیهاست
اما اگر بر فراز کاجها نظر کنی
او را نخواهی دید
و اگر ژرفای کوهها را بکاوی
او را در زر و سیم نخواهی یافت
اگرچه نور او از هرچه شکوهمند و زیباست می درخشد
چقدر او خوب و مهربان است که زمین و آسمان را بر چهره افکنده
و خود را چون رازی که به خاطر عشق پنهان می کنند،
در پرده داشته است.
اما من همچنان احساس میکنم که آغوش گرم او،
از جمله آفریدگان،
به هرجا و در هرچه به چشم و گوش می آید،
به روی من گشاده است،
چنانکه گویی مادر مهربانم
نیمه شب لبهایش را بر پلک های بسته ی چشم من می نهد،
مرا نیمه بیدار می کند و می گوید:
"نازنین حدس بزن چه کسی تو را در تاریکی بوسیده است"
(نقل از کتاب در قلمرو زرین)
و سعدی شیرین سخن در این دیار، شبیه همان سخنان را تکرار می کند. وی خداوند را چون زیبارویی می داند که آستین پرنقش و نگار پیراهنش را بر روی خوب خود گرفته است.
آستين بر روي و نقشي در ميان افکنده اي
خويشتن پنهان و شوري در جهان افکنده اي
همچنان در غنچه و آشوب استيلاي عشق
در نهاد بلبل فرياد خوان افکنده اي
هر يکي ناديده از رويت نشاني مي دهند
پرده بردار اي که خلقي در گمان افکنده اي
هيچ نقاشت نمي بيند که نقشي بر کند
و آنکه ديد از حيرتش کلک از بنان افکنده اي
چنان که می بینیم، به گمان سعدی طبیعت، چون قبایی زیبا و منقش، بر چهره ی زیبای خداوند است.
یکی از مضامینی که مکرر در نقاشیهای ایرانی تصویر شده است، صحنه ی آبتنی کردن شیرین است. داستان ازین قرار است که شیرین در حال آبتنی است و خسرو در این حال او را می بیند –بدون اینکه او را بشناسد. حکیم نظامی روایت می کند که شیرین تمام بدن را در آب فرو برده و انبوه گیسوانش، روی آب در تموج است و هیچ از صاحب گیسوان معلوم نیست، الا سیاهی قیرگون گیسوان. در تفسیر عارفانه ی این صحنه گفته اند که شیرین، رمزی از خداوند است و گیسوان، نمادی از آفریده های او و عناصر کثیر طبیعت اند که روی معشوق را پوشانده اند و بدینسان مارا از دیدار روی او محروم کرده اند. پدیده های کثیر عالم، خداوند را از دید ما پنهان می کنند، چنان که گیسوان روی زیبا را.
به قول حافظ:
گفتم که کفر زلفت گمراه عالمم کرد
گفتا اگر بدانی هم اوت رهبر آید
بنابر نظر نظامی و حافظ، رابطه ی طبیعت و خداوند، رابطه ی گیسو و معشوق زیباروست. طبیعت، جلوه ی زیبای خداوند و بسیار به او نزدیک است و راهی است برای رسیدن به خداوند. با رفتن به دامان طبیعت و تماشای زیبایی های آن و البته اندیشدن می توان خود را به خداوند نزدیک کرد. چنان که حافظ در تجربه های خویش دریافته است و با ما در میان گذاشته، گیسوان گرچه روی معشوق را می پوشاند،اگر زیرک باشیم، نیک درمی یابیم که رشته های گیسو از یک طرف به معشوق پیوسته و سر رشته ای از رشته های آن در دسترس ماست. با دنبال کردن این رشته، خود را به معشوق رسانده به او خواهیم پیوست.
پس به دانش آموزان خود بیاموزیم که دوستداران و جویندگان خداوند، طبیعت را دوست دارند و به آن احترام می گذارند و از طریق مشاهده و اندیشه در آن به خداوند تقرب می جویند. در پایان دوبیتی دل انگیز باباطاهر را متذکر می شوم که او نیز زمزمه گر این داستان است:
به دریا بنگرم دریا تو بینم
به صحرا بنگرم صحرا تو بینم
به هرجا بنگرم، کوه و در و دشت
نشان از قامت رعناتو بینم.