ای نای خوش نوای که دلدار و دلخوشی

دم می‌دهی تو گرم و دم سرد می‌کشی

خالی است اندرون تو از بند لاجرم

خالی کننده دل و جان مشوشی

نقشی کنی به صورت معشوق هر کسی

هر چند امیی تو به معنی منقشی

ای صورت حقایق کل در چه پرده‌ای

سر برزن از میانه نی چون شکروشی

نه چشم گشته‌ای تو و ده گوش گشته جان

دردم به شش جهت که تو دمساز هر ششی

ای نای سربریده بگو سر بی‌زبان

خوش می‌چشان ز حلق از آن دم که می‌چشی

آتش فتاد در نی و عالم گرفت دود

زیرا ندای عشق ز نی هست آتشی

بنواز سر لیلی و مجنون ز عشق خویش

دل را چه لذتی تو و جان را چه مفرشی

بویی است در دم تو ز تبریز لاجرم

بس دل که می‌ربایی از حسن و از کشی

این غزل زیبای مولوی، برای ساز «نی» سروده شده است. به زعم مولوی، آواز نی گرمی بخش وجود انسان است و انسان را به سیر و سلوک دلگرم می کند. نی درون پرآشوب و مشوش انسان را نیز سامان می بخشد. در نهایت  در آوای نی، چیزی از آواز معشوق است و در شب فراق این عالم، باید که به یاد معشوق، گوش جان به این نوای آسمانی سپرد. مجنون در صحرا، ریگ را صفحه و انگشتان را قلم کرده بود و نام لیلی را میشق می کرد و بدین سان با نام او عشق بازی می کرد. با پرداختن به صدای سازهایی چون نی می توان با گوش جان صدای معشوق را شنید.